های، ولایتِ زندان، ما را طلبید عاقبت این عُشاق خانه. هنوز زنجیر در گوشت است، زنجیرک! موریانه گوشت! کی به استخوان میرسی آخر. زنجیرک! تسبیح عارفان، صدای پای من حالا شنیدنی است، از این دست ساز، کوهِ کوچک! دماوندم باشی، کمی، سرو! از اینجا چوب کبریتی، ای ساز لابلا آشفته در هم وصل! تو حلقه یاهو بودی، وصل شدی به هیاهو؟ وه که چه غوغایی، سرود، ای اُشتران اَندکید که ما بیشتر داریم از شما، نه زنگی به گردن که تن، در زنگیم. زنگیِ زنگ، پیر چنگی بزن، که زخمه نه به سیم، به فولاد می زنی. رسیدیم گر چه پیر، گر چه دیر، لطف تو دیوار به این است که من به چشم محبس نگاهت می کنم نه چهار دیواری. هر چه باشی، این مسافرخانه محکومان هم از آن بالاخانه عظیم تر است هم مایه عبرت.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
دهن سگم باهاس بااستخون بست.
پاسخحذفدراین زندانِ نطلبیده؛
پاسخحذفتو حلقه یاهو بودی،وصل شدی به جی میل و تویتر؟
به کتابچه استنطاق عقبی، داش رضا،اقرار کن.
پاسخحذفقصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید، پائین رفتیم کشک بود، بالا اومدم دوغ بود، قصه ما دروغ بود، پائین رفتیم ماست بود، بالا اومدیم ماست بود، قصه ما راست بود.
پاسخحذفآخ، چه روزگار سیاهی، که آدم از آدم میترسه.
پاسخحذفخلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است ؟
پاسخحذفچون كوی دوست هست به صحرا چه حاجت است ؟
...
حافظ تو ختم كن كه هنر خود عيان شود
با مدعی نزاع و محاكا چه حاجت است ؟
شاغلام جون برو جولو پلاس شاعری تو یه جای دیگه پهن کن که این جماعت خود شاعر مالند.
پاسخحذف