شدم شاگرد مرحوم پدرم دواچی،اما تو این دواخونه هیچ مسکنی نبود برام، اِلاّ دوای اون طبیب ارمنی، ذکاووس عرق فروش، شبانه روزیش کردیم، خاکه رو خاکه، که مَستیم از گل نیفته، مثل تو که غم برادرتو کردی بهانه. سنّت شب جمعه اش چی؟ یه وقت دیدی یکی از همون گلای پلاسیده ی باغچه ی ولی خان یار موافقشه و برادری مثل تو، یار و غار، نه.