شدم شاگرد مرحوم پدرم دواچی،اما تو این دواخونه هیچ مسکنی نبود برام، اِلاّ دوای اون طبیب ارمنی، ذکاووس عرق فروش، شبانه روزیش کردیم، خاکه رو خاکه، که مَستیم از گل نیفته، مثل تو که غم برادرتو کردی بهانه. سنّت شب جمعه اش چی؟ یه وقت دیدی یکی از همون گلای پلاسیده ی باغچه ی ولی خان یار موافقشه و برادری مثل تو، یار و غار، نه.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
چی بگم آخه ؟
پاسخحذفاگه بگم خوبه و اونقدری خوبه که با این اینترنت زپرتی اومدم که هیمن رو بهت بگم و بگم که پستای قبلیت را هم می خونم و اینها ، بیشتر به زر زدن می مونه !
پس
هیچی نمیگم و هیمن جا همه چیز را تموم شده فرض کن .
سلام !
hum bahale!!!
پاسخحذفمی بینی کار ما تو این ملک به کجا کشید آخر، پا اندازی.
پاسخحذفشغل آينده داري رو انتخاب كردي.
پاسخحذفموفق باشي.
دواش اینه، زن، نسخه دواچی.
پاسخحذفاین دیالوگ اون فیلمست که بهروز وثوق و شهره اغداشلو بازی میکنن؟خیلی نستالوژیه
پاسخحذف